محل تبلیغات شما

بعداز ماه ها که از شروع مسیر جدیدی از زندگی ام می گذره، بازم برگشتم به وبلاگ برای ثبت اتفاقات مهم زندگی ام. تاریخ هایی که دوسشون دارم.

راستش، در کمال ناباوری ام، یه ایمیل شروع کننده ی همه ی تغییرات زندگی ام بود.

قبلا این ایمیل رو در فرم های مختلف به صد نفر، پانصد نفر و فک کنم به هشتصد نفر فرستاده بودم. اوایل، ایمیل هام خام بودن و کم کم بهتر و بهتر شدن. یاد گرفتم خودم و توانایی و دانسته هامو بهتر نشون بدم و حتما قبل از ارسال ایمیل به رزومه ی استاده هم توجه کنم و با ظرافت در رزومه ی خودم واردش کنم.

چند بار تا مراحل آخر پیش رفتم اما آخرش نشد. بیشتر وقتها هم توصیه هایی ازشون دریافت می کردم و بعدش تمام و دیگه هیچ وقت جواب ایمیل های بعدی ام رو نمی دادن. اما واقعیت اینه که اکثر وقت ها هیچ وقت نتیجه ای دریافت نمی کردم. هیچ وقت.

نمی دونم اون همه انرژی رو از کجا می آوردم. همش ایمیل پشت ایمیل می فرستادم. گاهی خسته می شدم، اما بعدش یه انرژی، یه محرک، یه چیزی بهم می رسید و بهم می گفت شروع کن.

اون اواخر، انگار ارسال ایمیل جزیی از ضروریات روزانه ام شده بود. اما امیدی برام نمونده بود. بازم خدا اومد سراغم. این بار خواهر کوچیکه اومد کمکم. درست مثل یه معلم انگیزشی منو با حرفاش به اوج برد. یادمه که پارسال، تابستون لعنتی چقدر افتضاح بود. اونقدر ازم انرژی گرفته بود که نیرویی نداشتم. اما خواهر کوچیکه آروم آروم و پرانرژی داشت تشویقم می کرد برا ادامه دادن.

در گیرودار دعوا و عصبانیت و مرخصی و غصه و اشک هام، 27 مرداد (6 سپتامبر) پارسال یه ایکیل زدم به یه استاد. وب سایتش رو دیده بود، زمینه کاری اش خوشم اومده بود و مهمتر اینکه، وب سایتش رو که دیدم با لیاس کار و خنده ی بسیار مهربونی که داشت حس کردم عمیقا دلم می خواد باهاش کار کنم. یعنی کلی به قیافه ی خندان و ساده اش نگاه کردم و حس خوبی داشتم. یعنی به تو هم که نشون دادم تو هم حس خوبی داشتی.

دقیقا 11 سپتامبر ایمیلمو جواب داد که تازه رسیده اما عذرخواهی کرد که نمی تونه منو بپذیره چون رشته تحصیلی من متفاوت از اونه. منو به دو نفر دیگه مغرفی کرد که بهشون ایمیل بفرستم و حتما در ایمیلم قید کنم که اون منو معرفی می کنه.

اما اون یکی از اون دو نفر که اصلا جواب منو نداد یکی هم گف که دانشجوی جدید نمی خواد. 25 ماه بعد یعنی اکتبر در کمال ناامیدی بهش ایمیل زدم که ایمیل های من نتیجه بخش نبوده. بهش گفتم که می خوام باهاش کار کنم و زمینه کاری اش رو دوس دارم. بماند که کمی در مورد تو که اونجا هستی هم نوشتم. سه روز بعد هم ایمیل نوشت که یه موضوعی هست که باید رووش کار کنم آیا می تونم و اینکه نظرم چیه؟ باورم نمی شد. یعنی همه ی اینا رو با ترس و لرز و استرس و هیجان و خوشحالی و ناباوری انجام می دادم. باورش برام سخت بود که یه استاد این تعداد ایمیل به من زده. خدایا این منم؟ باید با دقت جواب ایمیلشو می دادم چون همزمان به چند تا استاد دیگه هم ارسال می شد تا نظر بدن و این دقیقا 31 اکتبر یعنی 9 آبان بود که براش نوشتم من در تعطیلات در زادگاهم هستم و برگشتم بهش جواب میدم. راستش، اوضاع خانواده ام تازه داشت آروم می شد. اصلا بهش فکر نمی کردم و همش به خانواده ام فکر می کردم که کارا رو بهتر سروسامون بدم. یعنی در عین حال، برام اهمیتی هم نداشت.

7 نوامبر یعنی 16 آبان که برگشتم جواب ایمیل رو دادم. خیلی با هم تلاش کردیم تا یه ایمیل عالی بنویسم. خیلی با دقت، تلاش و علمی و مرتب جواب دادم. خودم از دیدن ایمیلم کیف کردم. نصفه شب بود که تونستم ارسال کنم. و البته ازش درخواست کردم در صورتی که ایمیل منو بپذیره و منو قبول کنه لازمه حقوق ماهانه ای هم دریافت کنم ازش. و تو در تمام این مراحل کمکم کردی. نامه های نمونه رو برام فرستادی و به استاد مورد نظر من کمکم کرد تا نامه های مورد نیاز سفارت رو آماده کنه و برام بفرسته. استادم 8 نوامبر یه جورایی اوکی اولیه رو بهم داد و دقیقا 10 نوامبر یعنی 19 آبان بالاخره، یووووووووووهوووووووو.

خدای من مرسی. من بالاخره به هدفم رسید و یه استاد منو پذیرفت.

11 نوامبر آدرس پستی دقیمو براش فرستادم و فرداش برام یه دراپ باکس باز کرد و مقالات مهم رو برام گذاشت تا بخوونم و آماده بشم برا شروع. و البته مهمتر از همه ی اینا، دو تا نامه برام گذاشته بود تا برا سفارت ارسال کنم. همون طور که خودم خواسته بودم و با همون محتوا و البته شاید هم کمی بهتر.

یووووووهوووووووو

مرسی خدا از لطفت

مرسی از تو بابت همراهی و انرژی و راهنمایی هات و همه هیجان هایی که با من سهیم شدی

536- جشن اول، دانشگاه دوم - مثل شیر

534- کلاس زبان تخصصی

530- عدد 11 و 11 و 11 و ...

ایمیل ,رو ,یه ,هم ,کنم ,یعنی ,بود که ,زندگی ام ,کردم و ,و البته ,یه استاد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها